infraction
/ˌɪnˈfrækʃn̩/

معنی

شکستن، تخلف
سایر معانی: عدول، قانون شکنی، سرپیچی (از قانون یا مقررات)، بزه، نقش
[حقوق] قانون شکنی، تخلف، نقض، تعدی، قصور

دیکشنری

تخلف
اسم
violation, infringement, infraction, delinquency, transgression, contraventionتخلف
disruption, infractionشکستن

ترجمه آنلاین

تخلف

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.