infraction
معنی
شکستن، تخلف
سایر معانی: عدول، قانون شکنی، سرپیچی (از قانون یا مقررات)، بزه، نقش
[حقوق] قانون شکنی، تخلف، نقض، تعدی، قصور
سایر معانی: عدول، قانون شکنی، سرپیچی (از قانون یا مقررات)، بزه، نقش
[حقوق] قانون شکنی، تخلف، نقض، تعدی، قصور
دیکشنری
تخلف
اسم
violation, infringement, infraction, delinquency, transgression, contraventionتخلف
disruption, infractionشکستن
ترجمه آنلاین
تخلف
مترادف
breach ، breaking ، contravention ، crime ، error ، faux pas ، infringement ، lapse ، offense ، sin ، slip ، transgression ، trespass