اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن سایر معانی: آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، من ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نظارت کردن، رسیدگی کردن، برنگری کردن سایر معانی: سرپرستی کردن، مباشرت کردن، اداره کردن