مشتری، تصادفی، اتفاقی، عارضی، غیر جدی سایر معانی: بختوار، الله بختی، بختی، پیش بینی نشده، همین طوری، گاه به گاه، نامرتب، نامداوم، موقتی، بی ثبات، سطحی، ناژرف، کم، بی دقت، شلخته، شورتی، سر به ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خود بخود، بی اختیار، خود انگیز سایر معانی: خودانگیخته، خودجوش، خودآیند، بلامقدمه، فی البدیهه، فوری، بی چون و چرا، آنی، بی شائبه [شیمی] خود به خود [سینما] خودانگیخته [ریاضیات] فوری، خودبخود، ...
خودبخود سایر معانی: بطیب خاطر
غیر عمدی سایر معانی: غیر عمد، غیر تعمدی، توطئه نشده، از پیش نقشه ریزی نشده، از پیش نقشه ریزی نشده unpremeditated crime تبهکاری از پیش طرحریزی نشده