تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل سایر معانی: پسوا، پایبند، پسمند، در مهار، متکی به، دلگرم به، تحت تکفل، نان خور، عائله، آدم وابسته، آدم تابع، (مهجور) بخش ثانوی یا کم اهمیت ت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خجول، کمرو، خجالتی، خجالت کش، ترسو سایر معانی: کنف، بور (شده)، شرمگین، شرمسار، خیط، shamefast کم رو