معنی

تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل
سایر معانی: پسوا، پایبند، پسمند، در مهار، متکی به، دلگرم به، تحت تکفل، نان خور، عائله، آدم وابسته، آدم تابع، (مهجور) بخش ثانوی یا کم اهمیت تر (dependant هم می نویسند)، آویخته، آویزان
[برق و الکترونیک] وابسته
[ریاضیات] وابسته
[آمار] وابسته

دیکشنری

وابسته
صفت
dependent, affiliate, related, interdependent, attached, associateوابسته
dependent, subordinate, subservient, amenable, subsidiary, passiveتابع
needy, dependent, poor, necessitous, hand-to-mouthمحتاج
postponed, dependent, suspendedموکول
relevant, related, pertaining, linked, pertinent, dependentمربوط
dependentنامستقل
belonging, attached, dependent, dependingمتعلق

ترجمه آنلاین

وابسته

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.