dependent
معنی
سایر معانی: پسوا، پایبند، پسمند، در مهار، متکی به، دلگرم به، تحت تکفل، نان خور، عائله، آدم وابسته، آدم تابع، (مهجور) بخش ثانوی یا کم اهمیت تر (dependant هم می نویسند)، آویخته، آویزان
[برق و الکترونیک] وابسته
[ریاضیات] وابسته
[آمار] وابسته