راست نمایی، امر محتمل سایر معانی: احتمال، شوایی، شایدی، شایدی there is little likelihood of rain احتمال باران کم است in all likelihood به احتمال زیاد، احتمال [حسابداری] درست نمایی، ضریب احتم ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[صنعت] تابع درست نمایی [ریاضیات] تابع درست نمایی، تابع بخت [آمار] تابع درستنمایی
[ریاضیات] درستنمایی نمونه
اصل درستنمایی [آمار] اصلی ناظر بر این که همۀ اطلاعات موجود در دادهها دربارۀ یک مدل آماری، در تابع درستنمایی (likelihood function) آن قرار دارد |||متـ . اصل محتملنمایی ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[آمار] اصل درستنمایی
[ریاضیات] نسبت درستنمایی
[ریاضیات] آمار نسبت درستنمایی
وسیله معاش، معیشت، معاش، اعاشه سایر معانی: گذران، وسیله ی امرار معاش
اقائى، اربابى
[ریاضیات] برآورد راست نمایی ماکزیمم، برآورد حداکثر درست نمایی [آمار] روش درستنمایی(راستنمایی) ماکزیمم
[آمار] روش درستنمایی ماکزیمم
[آمار] برآورد ماکسیمم درستنمایی تعدیل یافته