سیاه، افسرده، غمگین، عبوس سایر معانی: دلمرده، دلگیر، محزون، ناشاد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دین یار، روحانی، روحانیون، مردروحانی، کاتوزی سایر معانی: کاتوزیان، کشیشان
حالت زناشویی
سیاه، پژمان، محزون، دلسرد، پکر سایر معانی: دلمرده، اندوهگین، نومید و مرعوب، افسرده
عابد، مذهبی، دین دار سایر معانی: (بسیار مذهبی) پارسا، زاهد، متدین، مومن، متعصب، (رعایت کننده ی حرمت مقدسات) پرخضوع و خشوع، از ته دل، صمیمانه، قلبی، صادق، صمیمی، اهل اخلاص، صدیق، بی شیله پیله ...
ژولیدگی، اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی سایر معانی: نابسامانی، آشفتگی، درهم برهمی، به هم ریختگی، بی سرو سامانی، نابسامان کردن، آشفته کردن، به هم ریختن، (نظم چیزی را) به هم زدن، (جامه) نامرتبی ...
بهم ریختگی سایر معانی: بهم ریختگی [صنعت] بدون ساختار، بی نظمی، به هم ریختگی، بی سازمانی [ریاضیات] بی سازمانی
کشیش، الهی، خدایی، عبادتی، یزدانی، قابل رحمانی، غیب گویی کردن، فال گرفتن، استنباط کردن سایر معانی: ربانی، ملکوتی، مذهبی، دینی، (عامیانه) خوشایند، زیبا، دل پسند، معرکه، عالی، روحانی، پیش گویی ...
محزون، مغموم سایر معانی: اندوهناک، ماتم زده، سوگوار، غم انگیز، اندوهبار (نادر: dolesome هم می گویند)
افسردگی سایر معانی: پکری [خاک شناسی] زباله دان
بی قراری، احساس ملالت و کسالت سایر معانی: (روان شناسی) ملالت، دش سهش (در مقابل: به سهش یا سرخوشی: eupopharia)، طب بی ارامی [روانپزشکی] دیسفوری
مزاحم سایر معانی: (فرانسه)، بچه ی شیطان، کودک تخس، کسی که با اظهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد، مصدع