کوه نورد، کوه پیما، کوهستانی، ساکن کوه، کوه پیمایی کردن، کوه نوردی کردن سایر معانی: کوه نشین، (آدم) کوهستانی، کوهستان زی، کوه زی [کوه نوردی] کوهنورد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسافر، رونده، گذرگر، مسافرتی سایر معانی: سرنشین، پی سپار، گشتور، رهگیر، (نادر) رهرو، رهنورد، رهی، پیاده، عابر [عمران و معماری] مسافر
اواره، ولگرد، اوارگی، صدای پا، ولگردی، با صدا راه رفتن سایر معانی: (محکم) پا گذاشتن، (با پا) فشردن، کوفتن، (با گام های سنگین) راه رفتن، (کلش کلش کنان) گام برداشتن، راه رفتن، پیاده روی کردن، ...
سالک، مسافر پیاده، عابر، رهرو، رهنورد سایر معانی: رهرو، رهنورد، سالک، مسافر پیاده