حک شده سایر معانی: (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دارای دانه های ریز، دانه دانه سایر معانی: شامل دانه یا حبه، دانه دار، دانه مانند، حبه مانند، دانه ای [شیمی] دانه ای [عمران و معماری] دانه ای [زمین شناسی] دانه ای [ریاضیات] دانه ای، مدور، هست ...
سخت، تنومند، زمخت، شدید، نیرومند، نا هموار، پیچ و تابدار، بی تمدن سایر معانی: پر پستی و بلندی، پست و بلند، پر صخره، سنگلاخ، بستاوند، (قیافه) پرچین و چروک و سالم، آفتاب زده و خوش بنیه، حاکی ا ...