روز ارام، ایام خوب گذشته سایر معانی: (پرنده ی افسانه ای که معتقد بودند در چله ی زمستان دریا را آرام نگه می دارد و تقریبا مشابه سیمرغ یا عنقا در ادبیات شرقی است) هلسیون، شه مرغ، (جانور شناسی) ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مساعد، خوش ایند، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، بختیار سایر معانی: خوش یمن، آمددار، فال نیک، نیک اختر، خوش شگون
ارامش، سکوت، سکون، بی سر و صدایی، ساکت، ارام، خاطر جمع، ملایم، ساکن، اسوده، ساکت کردن، فرو نشاندن، ارام کردن سایر معانی: (در مورد هوا و دریا) آرام، بی باد، (در مورد اشخاص و صدا) آرام، متین، ...
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع، طاهر، توضیح دادن، واضح کردن، تمیز کردن، صاف کردن، خار چیدن، زدودن، روشن کردن، ترخیص کردن، تبرئه کرد ...
ارام، راحت، متین سایر معانی: خونسرد، آرام، سربه راه، (چیز) آرام، ساکن، دریاچه ی پلاسید (در ایالت نیویورک - امریکا)
خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار سایر معانی: شکوفا، آباد، آبادان، پر رونق، در رفاه، دولتمند، ثروتمند، مساعد، سعید، فرخنده