خو گرفته، معتاد سایر معانی: اموخته ومعتاد، تسلیم شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ریشه کن نشدنی، قلع نشدنی، قلع و قمع نا پذیر سایر معانی: ریشه کن نشدنی (یا نکردنی)، نابود نکردنی، از بین نبردنی
عادت دادن، موجب شدن، معتاد کردن، اموخته کردن سایر معانی: (به ویژه کارهای دشوار یا ناخوشایند) خو دادن، عادت کردن، آموخته کردن، به مرحله ی اجرا درآمدن، به کار افتادن، enur عادت دادن، خودادن ...