محزون، مغموم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جور دیده، صدمه دیده (شخص)، رنجیده، آزرده، محنت رسیده، مغموم، ستمدیده، محروم شده ازحق
[حقوق] طرف یا شخص زیان دیده در اثر حکم دادگاه، طرف یا شخص متضرر
پریشان، مصیبت زده، محنت زده، غمزده، غمدیده، غمخور، دچار، مبتلا
واژگونی، شکست غیر منتظره، نژند، ناراحت، اشفته، اشفته کردن، اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، واژگون کردن، چپه کردن سایر معانی: یک وری کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، واژگون کردن یا شدن، (به پهلو) ...