aggrieved
معنی
جور دیده، صدمه دیده (شخص)، رنجیده، آزرده، محنت رسیده، مغموم، ستمدیده، محروم شده ازحق
دیکشنری
آسیب دیده
فعل
fash, hurt, aggrieve, ail, annoy, goadازردن
aggrieveجور و جفا کردن
aggrieve, disgruntle, grieve, sadden, make sorryغمگین کردن
ترجمه آنلاین
ناراحت
مترادف
afflicted ، depressed ، disturbed ، grieving ، harmed ، hurt ، injured ، oppressed ، pained ، peeved ، persecuted ، saddened ، unhappy ، woeful ، wronged