انجام دادن، عمل کردن، بدرد خوردن، کردن، کفایت کردن سایر معانی: انجامیدن، پایان دادن، تمام کردن، به انجام رساندن، آماده کردن، ایجاد کردن، موجب شدن، سبب شدن، تولید کردن، پرداختن به (کاری)، رسی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نظیر، ساختمان، ساخت، وادار یا مجبور کردن، گاییدن، انجام دادن، درست کردن، ایجاد کردن، بوجود اوردن، ساختن، باعی شدن، تصنیف کردن، تاسیس کردن سایر معانی: به وجود آوردن، آمودن، جور، مناسب، - کردن ...
بسیج کردن، تجهیز کردن، متحرک کردن سایر معانی: جنبا کردن، سیار کردن، به حرکت درآوردن، بسیجیدن، آماده کردن، (لشکر) انگیختن [حقوق] بسیج کردن، آماده کردن، راه انداختن