ابزارک [رایانه و فنّاوری اطلاعات] ابزار کوچک و نوساختهای که در آن فنّاوری نوی به کار رفته است و کارهای مخصوصی را انجام میدهد ...
واژههای مصوب فرهنگستان
اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک سایر معانی: وسیله ی مکانیکی (معمولا کوچک)، ابزارچه، جزء اجزاء، انبر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ابزارگان [رایانه و فنّاوری اطلاعات] افزارههای مکانیکی یا الکترونیکی مورداستفاده برای اهداف خاص
اسباب، الت، وسیله، اختراع، تعبیه سایر معانی: اسباب یا ماشین (برای انجام کار بخصوصی)، یارافزار، دستگاه، اسباب برقی خانگی، کارافزار، تمهید [برق و الکترونیک] دستگاه، وسیله
اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه سایر معانی: (هرچیز که تمهید و تدبیر و طرح شده باشد) نقشه، تدبیر، طرح، حقه، ترفند، شگرد، ابزار، (هنر و ادبیات) صنعت، فن، نقش تزیینی، نقش به همراه شعا ...
انجام، اسباب، الت، ابزار، اجراء، افزار، اجراء کردن، ایفاء کردن، انجام دادن سایر معانی: وسیله، کاچار، آلت، ساز و برگ، انگاز، شوند، مانه، (انسان یا وسیله ی رسیدن به مقصود) اجراکننده، آماج رسان ...
ساختمان، دستگاه، ماشین، مکانیزم، طرز کار، اجزاء متشکله چیزی، اجزاء و عوامل مکانیکی سایر معانی: مکانیسم، ساخت کار، ساز و کار، نظام، دهناد، جنبه فنی یا مکانیکی [شیمی] مکانیسم، ساخت کار، ساز و ...
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء سایر معانی: شی، (معمولا جمع) وضع (اوضاع)، کار(ها)، قلم (اقلام)، (معمولا جمع) متعلقات شخصی، اثاث، لوازم، وسایل، (برای بیان محبت یا همدردی ...
نوعی بنسازۀ نیرومند برای طراحی و پیشنمونهسازی و ساخت افزارههای الکترونیکی یا مجموعهای از اجزای الکتریکی کوچکتر [رایانه و فنّاوری اطلاعات] ...
شخصی که در بیشتر حوزههای فنّاوری اطلاعات تجربۀ بسیار دارد [رایانه و فنّاوری اطلاعات]