تشکیل دهنده، قالب گیر، سابقی، دارای انتای مربع، در جلو، پیشین، قبل، قبلی، پیشی، سابق، جلوی سایر معانی: (زمان) پیشین، قدیم، گذشته، پیشانه، (میان دو شخص یا دو چیز) اولی، سابق الذکر، شکل دهنده، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سابقه، پیشینه، ماقبل، ماورای، پایان یافته، وابسته بزمان گذشته، قبلی، قدیمی، گذشته، سابق، پیش، دور از، پیش از، در ماورای، گذشته از سایر معانی: سپری شده، پیشین، اسبق، (در گفتن زمان) بعد از، پس ...
سابق، ماقبل سایر معانی: (از نظر زمان یا مکان یا رتبه یا اهمیت) مقدم، دارای حق تقدم یا اولویت، پیشین، قبلی، جلوی، پیش رفته، سابق الذکر [ریاضیات] آلی، پیشین، قبلی، فوق، قبلی
پیشین، قبلی، مقدم، جلوتر، سابقی، اسبقی سایر معانی: (زمان یا ترتیب) پیشین، سابق، اسبق، پیش، پیشتر، (عامیانه) قبل از موعد، پیشرس، شتاب آمیز [ریاضیات] پیشین، قبلی