تمرین نکرده، فاقد تمرین، ناورزیده، بی تجربه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ولگرد، خزپوش، بیکاره، طفیلی، دربدر، خانه بدوش، خانه بدوش، بی کاره، ولگردی کردن سایر معانی: سرگردان، آواره، عیار، دوره گرد، رذل
مشی سایر معانی: پیاده، متحرک، جنبا، (ابزار کشاورزی و غیره) مستلزم پیاده روی، پیاده روی، راه رفتن، راه رونده، رهرو، رهنورد، قادر به راه رفتن، گردش، قدم زنی، گام زنی، سیار، در خورراه رفتن [نسا ...
سبک وزن، دارای وزن مخصوص کم سایر معانی: بی وزن، (به ویژه در فضا) آزاد از قوه ی جاذبه ی زمین، شناور در فضا (یا آب)، کم وزن
مشاهدۀ مستقیم سطح محوطههای باستانی ازطریق پیادهروی در فضاهایی با فاصلۀ منظم برای گردآوری سامانمند دادههای باستانشناختی سطح محوطهها [باستانشناسی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
حداکثر عرض جاپای تایر در شرایط مشخص اندازهگیری [مهندسی بسپار - تایر]
فرایند تهیه و شناسایی و تأیید آثار نقش کف کفش یک فرد [علوم نظامی]
تقاطع همسطحی که فقط برای عابر پیاده طراحی شده است [حملونقل ریلی]
بخش زیرین گسل [زمینشناسی]
قسمت انتهایی مازه (keel) که دماغۀ شناور به آن متصل میشود [حملونقل دریایی]
اندامی توخالی در خارپوستان که به مجاری آبی جاندار متصل است و برخی از انواع آن برای حرکت یا تغذیه به کار میرود [اقیانوسشناسی]
یک یا چند هجا که با توجه به الگوی تکیه یا کمیت یک واحد ضرب/ وزن (rhythm) را تشکیل میدهد [زبانشناسی]