حیوانیت، جسم، تن، گوشت، شهوت، جسمانیت، مغز میوه، در بدن فرو کردن سایر معانی: گوشت (در بدن انسان یا جانور زنده)، ماهیچه، سطح بدن، پوست، تن روی، گوشت میوه (که بین هسته و پوست قرار دارد)، میان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رنگ بدنی، رنگ بشره
گوشت فروش، قصاب، ادم خونریز، کشتن
گوشت فروش، جاکش
(معمولا جمع) فاحشه خانه، محل عیش و عشرت، (جمع) لذایذ جسمانی، شهوات، محل عیش و عشرت the fleshpots of bangkok عشرتکدههای بانکوک
فربه، گوشتی، گوشت دار، کوشتالو، بی استخوان سایر معانی: چاق، گوشتالو، گوشت مانند، گوشتین، لحمی
[زمین شناسی] کانسنگ هورس فلش مترادف کورنیش Cornish برای بورنیت
1- زنده 2- حاضر (در محل)، موجود، شخصا
فرزندان، خویشاوندان
گیلاس دم دراز
وسوسه های این جهان، دنیای شهوات و شیطان
افزودن، بزرگ کردن، تقویت کردن، وسعت دادن، مفصل کردن، مفصل گفتن، بالا بردن، بزرگ شدن، منبسط کردن، تشدید کردن سایر معانی: بزرگتر کردن، برافزودن، نیرو دادن، توسعه یافتن، به تفصیل شرح دادن، بسط ...