محکم سایر معانی: بطور محکم، ازروی ثبات یاوفاداری، ازروی متانت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باجدیت یاحرارت
بدرشتی، تند، باخشونت، ازروی سخت گیری
ریشه کن نشدنی، قلع نشدنی، قلع و قمع نا پذیر سایر معانی: ریشه کن نشدنی (یا نکردنی)، نابود نکردنی، از بین نبردنی
بطور غیرقابل انحناء، از روى ثبات، لجوجانه
سخت، بسختی، شدیدا
شدیدا، جدا، قویا سایر معانی: شدیدا، قویا، جدا
لجوجانه، ازروی سرسختی، سخت
راست، بدرستی، صادقانه، براستی، بطور قانونی، باشرافت، بخوبی، با حقیقت سایر معانی: واقعا، به راستی، حقیقتا، (معمولا به صورت ندای حاکی از شگفتی یا تایید و غیره) راستی !، عجب !، (در پایان نامه ه ...
فرمولدار [ریاضی]
واژههای مصوب فرهنگستان