تمام کردن، خردخردتمام کردن، تحلیل بردن سایر معانی: خردخردتمام کردن، تحلیل بردن، تمام کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دارای دماغه طوماری، بشکل سرویولون
شبیه ویولون، شبیه کمانچه
کمان، ارشه ویولون، ارشه، چیز بی معنی یا پوچ سایر معانی: آرشه ی ویولن، کمان ساز زهی
مو، ویلن سل بزرگ در موسقی جاز
سالم و سر حال، سر و مر و گنده، کاملا سالم، کاملا سرحال
نم زدن، تر کردن، رنگ پاشیدن، سرسری کارکردن، در اب شلپ شلپ کردن، بطور تفریحی کاری را کردن سایر معانی: (با پاشیدن یا فرو کردن) نم زدن، (به ویژه با دست) با آب بازی کردن، شلپ شلوپ کردن، (با: at ...
تسلط داشتن، چیره شدن، حکمفرما بودن، تفوق یافتن، غالب امدن بر سایر معانی: چیره شدن بر، غالب شدن، حاکم بودن بر، زیر سلطه ی خود درآوردن، تحت الشعاع قرار دادن، به خود اختصاص دادن، (از نظر ارتفاع ...
بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن سایر معانی: وول خوردن، (به واسطه ی ملالت یا عصبی بودن و غیره) مرتب با چیزی ور رفتن، آرام نگرفتن، (مرتب) جم خوردن، لوشیدن، دلواپس کردن ...
بی نقص، خوش بنیه، سالم، نیرومند، روانه کردن، کشیدن، سوی دیگر بردن سایر معانی: (بیشتر در اشاره به اشخاص مسن) سالم، سرو مرو گنده، تندرست و قوی، تندرست و گردن کلفت، بی عیب و نقص، مجبور به رفتن ...
پست، فرعی، درجه دوم، نا مرغوب، پایین رتبه سایر معانی: (از نظر جا) در پایین، پایینی، فرودین (در برابر فرازین)، زیرین، (از نظر مقام و رتبه) دون، دون پایه، زیردست، تابع، فرمانبردار، کهتر، پسمند ...
غمگین، چهره ی محزون، قیافه ی گرفته