دورترین، اقصی نقطه، دورترین نقطه، بعیدترین سایر معانی: (صفت عالی : far) دورترین، در بیشترین فاصله، دوردست ترین، پسترین، دورینه، دور افتاده ترین، بیشترین، زیادترین، بیشین، بیشینه، حداکثر، بال ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دورترین، اقصی نقطه سایر معانی: درته، درآخر، دربیخ، آخرین، اقصی نقطه 0
دورترین، اقصی نقطه سایر معانی: دور دست ترین، بعیدترین، منتهی الیه [ریاضیات] دورترین
دورترین، دور افتاده ترین، بعیدترین، بیشترین (درجه یا میزان)، به حد اکثر، زیادترین، صفت عالی: farthest) far هم می گویند)، دورترازهمه، دردورترین نقطه [ریاضیات] دورترین
متضاد، متقارن، متقابل، قطبی، وابسته به قطب شمال و جنوب سایر معانی: وابسته به قطب شمال یا جنوب، شمالگانی، جنوبگانی، سرالی، (نهاد یا جهت و غیره) متضاد، (کاملا) مخالف، اساسی، مرکزی، محوری، کیان ...
حد اعلی، حد اکثر، بیشترین سایر معانی: رجوع شود به: utmost