غیر ضروری، غیر واجب، غیر اصلی، بی ذات سایر معانی: غیر اساسی، غیر حیاتی، ناکیاده، بی چیستی [ریاضیات] غیر اساسی، غیر ضروری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بمقدار زیاد، زیاده از حد، زیاد، بحد افراط سایر معانی: مفرط، بسیار زیاد، بیش از حد، فزون گرانه
گزاف، بی وجدان، خلاف وجدان سایر معانی: غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول [حقوق] غیر معقول، گزاف، خلاف وجدان، بی وجدان ...