وجودی، مربوط به هستی سایر معانی: وابسته به هستی، بیانگر هستی، هستیانه، هستشی، (فلسفه) وابسته به هستی گرایی، هستی گرایانه، وجودگرایانه [ریاضیات] وجودی، هستی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] سور وجودی، کم جزئی
[ریاضیات] سور وجودی
هستیگرایی، مکتب اگزیستانسیالیزم سایر معانی: (فلسفه) هستی گرایی، وجود گرایی، مکتب اگزیستانسیالیسم
coexistent, adj•همزیست، همبود
ناموجود، نابودگار، ناهست، نیست، معدوم، غیر موجود
دارای تقدم در وجود، ازلیت، موجود از قبل، ازلى
همزمان،معاصر،مقارن،هم عصر، هم سال، هم تاریخ، معاصر [زمین شناسی] هم زمان، معاصر، هم عصر یک جایگزین پیشنهادی برای اصطلاح هم زمان یا isochronous. به معنای مساوی یا برابر بودن در طول مدت یا مشاب ...
همراه سایر معانی: ملازم، همایند، ضمیمه، پیوست، همزمان، مقارن، مصادف، پیوسته [عمران و معماری] همزمان
هم زمان، معاصر، مقارن، هم عصر سایر معانی: (در مورد رویدادها) همزمان [زمین شناسی] هم زمان تشکیل شده یا موجود در یک زمان. به جریان های گدازه ای گویند که در یک واحد زمان چینه شناسی منفرد بصورت ...
معاصر، معاصر، هم دوره، هم زمان سایر معانی: (در مورد اشخاص و آثار) همزمان، همگاه، هم عصر، هم سن، امروزی، جدید، مدرن
موجود، پدیدار، باقی مانده، دارای هستی، نسخهء موجود و باقی سایر معانی: یافت شو، در هستی، هست، باقی، نسخه ءموجود و باقی ازکتاب وغیره