صفر، نیستی، هیچ، ابدا سایر معانی: هیچی، بی اهمیت، ناچیز، اصلا نه، آدم بی ارزش، آدم بی اهمیت، نهستی، بی ارزش [ریاضیات] هیچ، صفر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سبقت، برتری، تقدم، پیشی، امتیاز، اولویت، حق تقدم سایر معانی: ارجحیت، سابقه، (رده بندی سفرا یا کارمندان و غیره برحسب) ارشدیت (precedency هم می گویند)، پیشتر یا ارجح بودن (از نظر زمان یا رتبه ...
مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار سایر معانی: بودن، وجود، شخصیت، هیبت، جذبه، جلادت، (هنرپیشه روی صحنه و غیره) گیرایی (stage presence هم می گویند)، وجود نامرئی، ...
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء سایر معانی: شی، (معمولا جمع) وضع (اوضاع)، کار(ها)، قلم (اقلام)، (معمولا جمع) متعلقات شخصی، اثاث، لوازم، وسایل، (برای بیان محبت یا همدردی ...
منحنیای که دو حالت همباش را در نمودار حالت از هم جدا میکند [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
توافق ضمنی بین دو یا چند کشور آشتیناپذیر برای اجتناب از جنگ [علوم سیاسی و روابط بینالملل]