presence
معنی
مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار
سایر معانی: بودن، وجود، شخصیت، هیبت، جذبه، جلادت، (هنرپیشه روی صحنه و غیره) گیرایی (stage presence هم می گویند)، وجود نامرئی، روح آسمانی، (قدیمی) حضار، گرد آمدگان، (مهجور) رجوع شود به: presence chamber
[سینما] صدای محیط
[برق و الکترونیک] پیش صحنه احساسی که همادنند شنیدن موزیک یا منبع صوتی اصلی در اتاق با پخش از ضبط صوت یا رادیو ایجاد می شود .
[صنایع غذایی] پیشگاه، پیش، درنظ ر مجسم کننده، وقوع وتکرار، حضور
[ریاضیات] حضور، وجود
[خاک شناسی] وجود
سایر معانی: بودن، وجود، شخصیت، هیبت، جذبه، جلادت، (هنرپیشه روی صحنه و غیره) گیرایی (stage presence هم می گویند)، وجود نامرئی، روح آسمانی، (قدیمی) حضار، گرد آمدگان، (مهجور) رجوع شود به: presence chamber
[سینما] صدای محیط
[برق و الکترونیک] پیش صحنه احساسی که همادنند شنیدن موزیک یا منبع صوتی اصلی در اتاق با پخش از ضبط صوت یا رادیو ایجاد می شود .
[صنایع غذایی] پیشگاه، پیش، درنظ ر مجسم کننده، وقوع وتکرار، حضور
[ریاضیات] حضور، وجود
[خاک شناسی] وجود
دیکشنری
حضور
اسم
presence, attendance, tendance, presentmentحضور
presence, office of a notary, registry officeمحضر
proximity, vicinity, presence, neighborhood, adjacency, abutmentمجاورت
presence, prophase, prosceniumپیشگاه
presenceدر نظر مجسم کننده
presenceوقوع و تکرار
front, foreside, presenceپیش
ترجمه آنلاین
حضور
مترادف
being ، companionship ، company ، existence ، habitation ، inhabitance ، latency ، occupation ، omnipresence ، potentiality ، residence ، subsistence ، ubiety ، ubiquity ، whereabouts