از بین بردن، ریشه کن کردن سایر معانی: از ریشه درآوردن، (مجازی) نابود کردن، ازریشه کندن، ازبی کندن، ازبی براوردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منسوخ کردن، از میان بردن، بر انداختن، موقوف کردن سایر معانی: فسخ کردن، ملغی کردن، لغو کردن، منسو کردن [حقوق] لغو کردن، نسخ کردن
خرد کردن، نابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خنثی نمودن، فنا کردن سایر معانی: سالروز، یادبود سالیانه، بزرگداشت سالیانه، جشن یادبود، سال وفات، مجلس یادبود، منهدم کردن، خنثی کردن ...
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن سایر معانی: از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست ک ...
خرد کردن، بر انداختن، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن سایر معانی: ریشه کن کردن، نابود کردن، از بین بردن، منقر کردن
1- (با اتو) صاف کردن، چروک گیری کردن 2- برطرف کردن
1- با لگد کوبی خاموش کردن، زیر پا خاموش کردن، 2- سرکوب کردن، فرونشاندن
جابجا کردن، از اسب افتادن یا پیاده شدن، از جای خود تکان دادن سایر معانی: از اسب فرو افکندن، اسب را از گاری یادرشگه باز کردن
محو کردن، زدودن سایر معانی: 1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن، 3- (شدیدا) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن، (خودمانی) شکست، ناکامی، سقوط، ...