مسحور سایر معانی: (verb transitive) افسون کردن، سحر کردن، جادو کردن، مسحور شدن، فریفتن، بدام عشق انداختن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسحور سایر معانی: مجذوب کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن، شیفتن، افسون کردن
احمقانه سایر معانی: شیفته، شیدا، واله، نابخرد، دارای داوری بد، بدگزین
دوستدارانه، از روی محبت
هیجان انگیز، دارای شور و شعف سایر معانی: دارای شور و شعف، هیجان انگیز