سرباز وظیفه، افسر وظیفه (در برابر: افسر پیشه کار enlisted person) (commissioned officer هم می گویند)، درجه دار جزء، افراد علوم نظامى : سرباز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نام نویسی، سرباز گیری سایر معانی: درآمدن به خدمت سربازی، سربازی، دوران خدمت سربازی، طول خدمت
راهبرد مُراجعخوانی [اعتیاد] به کار بردن شیوههایی مانند تماس تلفنی برای ترغیب مُراجع به شروع درمان و شرکت در اولین جلسۀ درمانی ...
واژههای مصوب فرهنگستان
ترغیب کردن، وادار کردن، بران داشتن سایر معانی: متقاعد کردن، مجاب کردن، (به زور استدلال) واداشتن، معتقد کردن، قبولاندن، تلقین کردن، پذیراندن، بر آن داشتن
سپاهی، جنگ کننده، سرباز، نفر، نظامی، سربازی کردن سایر معانی: لشگری، هوادار پر و پا قرص (شخص یا هدف بخصوص)، مبارز، از زیر کار در رفتن، رفع تکلیف کردن، (خاندان های مافیا) تبهکار خرده پا، عضو د ...