محبت، مهر، عشق، معشوقه، خاطرخواهی، مهربانی، دوست داشتن، عشق داشتن سایر معانی: شیدایی، والگی، دلباختگی، (در سلام رساندن) محبت فراوان، مهرورزی، علاقه ی شدید، علاقه ی شدید داشتن، چیز مورد مهر و ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حاصلخیز شدن، شکوه یافتن، پرپشت شدن، وفور یافتن، پربرکت شدن، در تجمل زیستن، اب و تاب زیاد دادن سایر معانی: (به سرعت و انبوهی) رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، (با: in) لذت بردن (از)، کیف کردن ...
جذاب، زیرک، چالاک، نکته دان سایر معانی: (امریکا - خودمانی - واژه ی کلی مبنی بر خشنودی) خوب، شیک، فرز، زبل، قبراق، ترگل ورگل، خیلی خوب
بهشتی، مینوی، ملکوتی، پردیسی، جنتی، فردوسی (paradisiac هم می گویند)
لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی، خوشایند بودن، لذت بردن سایر معانی: مسرت، حظ، رامش، میل، خواسته، دلخواه، مایه ی لذت، مایه ی دلخوشی، لذت بخش، لذت بردن از، کیف کردن، محظوظ کردن ...
خوشحال شدن، خوشی کردن، شادی کردن، وجد کردن سایر معانی: ذوق کردن، شادمانی کردن، مسرور شدن، شادمان کردن، خوشحال کردن، مشعوف کردن، مسرور کردن
عالی، شکافنده سایر معانی: (اسباب) پاره کننده، کننده، - کش، - بر، (انگلیس - قدیمی - خودمانی) عالی، هنگامه، معرکه [عمران و معماری] خرد کردن [معدن] تراشه کردن (حفر چاه و تونل) - شیارزنی (ترابری ...
استفاده، مصرف، بکارگیری، بهره برداری، بکار بری، بکارگرفتگی سایر معانی: سودمندی [زمین شناسی] بهره مندی [ریاضیات] استفاده، به کارگیری، کاربرد، بهره برداری [معدن] بهرهدهی (حفر چاه و تونل) [آمار ...