(verb transitive) به مخاطره انداختن، در معرض خطر گذاشتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حادثه، ماجرا، مخاطره، سرگذشت، تجارت مخاطره امیز، در معرض مخاطره گذاشتن، دستخوش حوادی کردن، با تهور مبادرت کردن، دل بدریا زدن، خود را بمخاطره انداختن سایر معانی: ماجراجویی، به مخاطره انداختن، ...
در معرض خطر (یا خسارت و غیره)
بى پناه، بى مدافع
بخطر انداختن، در مخاطره انداختن سایر معانی: به خطر انداختن، به مخاطره انداختن [حقوق] به مخاطره انداختن
مخاطره، خطر، مسئله بغرنج، گرفتاری حقوقی سایر معانی: سیج، ورطه