قابل استخدام سایر معانی: گماردنی، به کار گماردنی، دارای شرایط استخدام، به کار بردنی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشغول سایر معانی: استعمال کردن، بکار گماشتن، استخدام کردن، مشغول کردن، بکار گرفتن، شغل [ریاضیات] معمول، رایج
مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن سایر معانی: مستخدم، کارگر، مستخدم زن، کارمند [صنعت] کارمند، کارگر، استخدام شده، مستخدم [نساجی] کارمند - مستخدم - کارگر [ریاضیات] حقوق بگیر، مستخدم، کارم ...
[ریاضیات] ضریب اشتغال
[آمار] شاخص هزینه اشتغال
شرکتبهکارمند [رایانه و فنّاوری اطلاعات] نوعی تجارت الکترونیکی که در آن کارمندان درخواست لوازم و ملزومات کاری خود را بهصورت الکترونیکی به شرکتهای فروشنده ارسال می&zwnj ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[حسابداری] سرمایه بکاررفته
[حسابداری] دفعات گردش سرمایه بکار رفته
بیکاری اصطکاکی [اقتصاد] بیکاری موقت ناشی از عملکرد ناقص بازار کار که عرضه مشاغل در آن با تمایل شغلی کارگران انطباق ندارد
بیکاری دیرپا [اقتصاد] بیکاری افرادی که در سن کار هستند، ولی بهدلیل کمبود مهارت و تخصص مدتهاست که کار پیدا نکردهاند
[ریاضیات] سطح اشتغال، میزان اشتغال
کارمندان تازه