employed
معنی
مشغول
سایر معانی: استعمال کردن، بکار گماشتن، استخدام کردن، مشغول کردن، بکار گرفتن، شغل
[ریاضیات] معمول، رایج
سایر معانی: استعمال کردن، بکار گماشتن، استخدام کردن، مشغول کردن، بکار گرفتن، شغل
[ریاضیات] معمول، رایج
دیکشنری
به کار گرفته شده
صفت
busy, engaged, occupied, employedمشغول
ترجمه آنلاین
استخدام شده است
مترادف
active ، at it ، at work ، busy ، engaged ، hired ، in a job ، in collar ، in harness ، in place ، inked ، laboring ، occupied ، on board ، on duty ، on the job ، on the payroll ، operating ، plugging away ، selected ، signed