دارای افکار بلند، روشن فکر سایر معانی: (خودمانی - تداعی منفی) پر مغز، متفکر (ولی نه اهل عمل)، اندیش پیشه، intellectual : روشنفکر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مغز، هوش، مخ، کله، خرد، ذکاوت، بقتل رساندن، مغز کسی را دراوردن سایر معانی: محتویات کاسه ی سر (brains هم می گویند)، (اغلب جمع) هوش، قدرت فکری، ذهن، (عامیانه) باهوش، آدم باهوش، شخص با کله، (عا ...
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد سایر معانی: گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردس ...
دانشمند سایر معانی: عالم، دانا
فعال، زیرک، زرنگ، چالاک، با هوش، شیک، ناتو، جلوه گر، تیر کشیدن، سوزش کردن سایر معانی: (درد) تیرکشیدن، درد کردن، درد کشیدن (یا تحمل کردن)، درد آوردن، سوزش داشتن، (از پشیمانی یا آزردگی و غیره) ...