موثر، انجام شدنی سایر معانی: (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی نتیجه، بیهوده، بی اثر، بی فایده، غیر موثر سایر معانی: بی هنایش، بی ثمر، بی سود
کوشش بیهوده، تقلای بیخود
بیهوده، بی سود، بی مصرف، بی علاج، عاری از فایده سایر معانی: بی فایده
عامل موثر، کارگر، کاری، مفید، موثر، قابل اجرا، تاثیر پذیر سایر معانی: نتیجه بخش، چشمگیر، بازمانگر، برگر، ثمربخش، گیرا، خوشایند، رضایتبخش، به درد بخور، فایده دار، دلنشین، (ارتش - مجهز و آماده ...
موثر، سریع الاثر سایر معانی: (دارای تاثیر دلخواه) ثمربخش، سودآور، نتیجه بخش، مفید
خنثی، پوچ، بیهوده، عاری از فایده، عاطل، بی اثر، بی فایده، باطل، عبی سایر معانی: عبث، بی حاصل، بی ثمر، بادرم، هرز، یاب، لغو، بی نتیجه، با بی عرضگی، ناشیانه، عبک
نا مناسبی، نارسایی، بی کفایتی، نابسندگی، عدم تکافو سایر معانی: عدم کفایت، نابسندیدگی، کمبود، کمداشت، ناکافی بودن [حسابداری] عدم کفایت [ریاضیات] بی کفایتی، عدم تکافو، نارسائی ...
بطور نامناسب، ازروی بی کفایتی، بطور غیر کافی
بطور غیر موثر، بی انکه اثری داشته باشد، بیهوده
پوچی، بیهودگی، بی اثری، بی کفایتی سایر معانی: بی تاءثیری، موثر نبودن، بی هنایشی، inefficacity بی کفایتی
مصون از خطا، لغزش ناپذیر سایر معانی: (کسی که جایز الخطا نیست مانند خداوند) بری از خطا، قابل اطمینان، کم خطا، (کلیسای کاتولیک - به ویژه در مورد پاپ) خطا ناپذیر، منزه از گناه