غبطه خوردن، مضایقه کردن سایر معانی: چرکین کردن، با گل (یا چیزهایی مثل روغن موتور و گریس و غیره) کثیف کردن، سیاه کردن، پژهان بردن، با بی میلی دادن، غرولند کردن [زمین شناسی] غرولند کردن، غبطهخ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غمگین کردن، اذیت کردن، اندوهگین کردن، غصه دار کردن، محزون کردن، مغموم بودن سایر معانی: سوگوار کردن یا بودن، ماتم گرفتن، محزون شدن، اندوهیدن، غمگین شدن یا کردن، عزا گرفتن، متاسف کردن، ناراحت ...
ضجه، ضجه و زاری کردن، تاسف خوردن، زاریدن، سوگواری کردن سایر معانی: زاری کردن، موییدن، گریه و زاری کردن، اظهار تاسف کردن، افسوس خوردن، دریغ خوردن، دریغیدن، نالیدن، دژوانیدن، مویه، (شعر یا موس ...
عبوس، افسرده کردن، افسرده بودن، دلتنگ کردن سایر معانی: محزون بودن، بد روحیه بودن، دل و دماغ نداشتن، خودخوری کردن، غصه خوردن، (از سرنوشت خود) نالیدن، (جمع) روحیه ی بد، بی دل و دماغی، بی حوصلگ ...