شدت، اجبار، رفتار خشن و تند سایر معانی: زندانی بودن، حبس، زور، سختی، سفتی، محکمی، اکراه [حقوق] اجبار، اکراه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انجام، فشار، اجراء سایر معانی: اجراء، انجام
حبس، زندانی شدن، حبسی، دوره زندانی را گذراندن سایر معانی: حبس، زندانی شدن
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی سایر معانی: دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های ...