imprisonment
/ˌɪmˈprɪzənmənt/

معنی

حبس، زندانی شدن، حبسی، دوره زندانی را گذراندن
سایر معانی: حبس، زندانی شدن

دیکشنری

زندان
اسم
imprisonment, prison, detention, jail, custody, lockoutحبس
imprisonmentزندانی شدن
imprisonmentحبسی
imprisonmentدوره زندانی را گذراندن

ترجمه آنلاین

زندان

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.