ذلت، سختی، مشقت، محنت سایر معانی: مضیقه، تنگنا، گرفتاری زندگی، تنگدستی، عسرت، تهیدستی، سختی (زندگی)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خرحمالی، کار شاق، خرحمالی کردن، جان کندن، چرک کردن سایر معانی: (محلی) مشقت کشیدن، (قدیمی) خیس کردن، کار سخت، مرطوب کردن
بردگی، غلامی، برزگری فلاکت بار سایر معانی: serfage بردگی، غالامی
بردگی، بندگی سایر معانی: برده، غلامی، کار شاق، جان کنی، خر حمالی، (مجازی) اسارت، گرفتاری، (سخت) در بند چیزی بودن، عبودیت
عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، فعل، کار، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری، عمل کردن، کار کردن، زحمت کشیدن سایر معانی: رنجبری، عمل، حرفه، پیشه، ا ...