لباس، لباس پوشاندن، پانسمانکردن، مزین کردن، لباس پوشیدن، ملبس کردن، جامه بتن کردن، درست کردن موی سر سایر معانی: (جامه) پوشیدن، پوشاندن، پوشاک (به ویژه در اشاره به نوع لباس)، (زنانه) پیراهن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(در سالن تئاتر و غیره) ردیف جلو، صندلی های نزدیک به صحنه، ردیف درجه یک، صندلی های ردیف جلو تماشاخانه
جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانی های شب انرا
(شدیدا) سرزنش کردن، بازخواست کردن، ملامت سخت، سخت ملامت کردن
قماش های زنانه [نساجی] قماش - لباس زنانه و بچه گانه
[نساجی] پارچه متراکم تافته کتانی سفید یا رنگی ساده
(تئاتر و غیره) تمرین نهایی، اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
پیراهن سفید مردانه، پیراهن عصر مردانه، پیراهن لباس رسمی
فراک، لباس رسمی شب سایر معانی: (مردانه) لباس رسمی شب، جامه ی مهمانی
تیپ زدن
خرامش [ورزش] رشتهای در ورزش سوارکاری که در آن سوار اسب خود را به اجرای مجموعهحرکات دقیق و هماهنگ با ترتیب و زمانبندی مشخصی وامیدارد تا میزان هماهنگی خود با اسب و آزمو ...
واژههای مصوب فرهنگستان
نمایش سوارکاری (اسب)