وانمود کردن، پنهان کردن، نادیده گرفتن، تلبیس کردن، تدلیس کردن، بهانه کردن، خشکه مقدس بودن سایر معانی: عوام فریبی کردن، لاپوشانی کردن، (مهجور) تظاهر کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ابهام، طفره، دروغ سایر معانی: دروه
حرف شکسته و نا مفهوم، قلمبه سولمبه سایر معانی: سخن تند و نامفهوم، زرزر، ور زنی، سخن دست و پا شکسته [کامپیوتر] اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
سخن نامفهوم سایر معانی: زبان (یا عبارت ) من درآوردی و نامفهوم
بی معنی، مهمل، مهمل نما سایر معانی: بی چم، بی آرش، پوچ [ریاضیات] بی معنی
ورد، طلسم، خرافات، سخنان نامفهوم سایر معانی: (در برخی قبایل غرب امریکا - طلسمی که مردم را از شر بدی نجات داده و زن ها را فرمانبردار می کند) مامبوجامبو، جادو، هرچیز ترس انگیز، هراسه، وسیله ی ...
بی معنی، احمق، بی حس، احمقانه، عاری از احساسات سایر معانی: غش کرده، از هوش رفته، بیهوش، غیر منطقی، بی شعور، ابله، خر، ابلهانه، خرانه
پرگویی، فعل سازی، دراز گویی، بیان شفاهی سایر معانی: پرگویی، دراز گویی، بیان شفاهی، فعل سازی