inhibited, adj•(روان شناسی - ناقادر به بیان احساسات خویش به طور طبیعی و آسوده از راه سخن یا عمل) خویش گیر، بازداری شده، کمرو
دیکشنری انگلیسی به فارسی
intoxicated, adj•1- مست، گرست (drunk هم می گویند) 2- سرمست 3- مسموم
isolated, adj•منزوی، دورافتاده، گوشه گیر، کناره گیر، باخویش، تک افتاده، جدا شده، پرت
[زمین شناسی] سرشکنی کمترین مربعات
[برق و الکترونیک] تنظیم سطح
تعدیل و تنظیم غلط، کژ سازگاری، عدم تطبیق سایر معانی: عدم توافق
[زمین شناسی] سرشکنی شبکه نقشه برداری
[برق و الکترونیک] غیر قابل تنظیم
[ریاضیات] روش های نقاط رأسی نامجاور
penetrative, adj•1- نافذ، نفوذ کننده 2- نفوذی، سوراخ کننده 3- تیز
performable, adj•قابل اجرا، انجام پذیر
poised, adj•1- قرار گرفته، نهاده 2- متین، موقر، فرهمند 3- معلق، اندروا 4- آماده