[برق و الکترونیک] گزینندگی کانال مجاور توانایی کی گیرنده در رد سیگنالهای مربوط به کانالهای مجاور ایستگاه مورد نظر .
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[شیمی] نقطه های مجاور [ریاضیات] نقطه ی مجاور
[نفت] سنگ مجاور
ضلعهای مجاور [ریاضی] دو ضلع منتهی به یک رأس در یک چندضلعی
واژههای مصوب فرهنگستان
[برق و الکترونیک] حامل صدای مجاور حامل ( آر - اف ) که صدای مدوله شده ی یک کانال تلویزیونی را که بلافاصله پایین تر از کانال تنظیم شده توسط گیرنده قرار دارد، حمل می کند .
[برق و الکترونیک] حامل تصویر مجاور حال ( آر اف ) که تصویر مدوله شده یک کانال تلویزیونی را که بلا فاصله بالاتر از کانال تنظیم شده توسط گیرنده قرار دارد، حمل می کند .
صفتی، وصفی سایر معانی: سازنده ی صفت، صفت ساز، (دستور زبان)، وابسته به صفت، صفت مانند، عمل کننده مثل صفت
صفت، وصفی، وابسته، تابع سایر معانی: (دستور زبان)، صفت (که اسم را وصف می کند مثل ((خوب)) در عبارت a good man)، فروزه، وابسته به صفت، عمل کننده مثل صفت، فرعی
بند صفتی [زبانشناسی] بندی که در جمله نقش صفت را ایفا میکند
هم دست، کمک، یار، دستیار، معاون استاد، الحاقی سایر معانی: مشوق، ضمیمه، معاون [برق و الکترونیک] الحاقی [ریاضیات] الحاقی، پیوند، معاون، وابسته، اضافه کردن
معادلۀ دیفرانسیل الحاقی [ریاضی] فرمولدار
ماتریس الحاقی [ریاضی] ماتریسی که هر درایۀ آن برابر همعامل (cofactor) متناظر آن درایه در ماتریس ترانهادهاش (transposed matrix) باشد ...