پریشان کردن، بر هم زدن، مضطرب ساختن سایر معانی: (آرامش کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، هراساندن، بور کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خنثی کردن، ایجاد اشکال کردن، دچار مانع کردن، ناراحت کردن سایر معانی: (نقشه ی کسی را) به هم زدن، مختل کردن، ناکام کردن، ناراحت و نگران کردن، پکر کردن، خیط و پیت کردن، کنف کردن، شرمنده کردن، ( ...
مشتعل، پر هیجان، برانگیخته سایر معانی: انگیخته، هیجان زده، شوریده [ریاضیات] برانگیخته، تهییج شده
اب جاری در قسمت کم عمق رود، بر زدن سایر معانی: (بخش کم ژرفای رودخانه که آب روی آن مواج یا افتان و خیزان می شود) پایابگاه، تنگاب، تنگابگاه، پیچان رود، لرزآبگاه، (امواج کوچک آب هنگام گذر از بخ ...
لرز، تکان، لرزش، تزلزل، ارتعاش، لرزش داشتن، متزلزل کردن، تکان خوردن، بهم زدن، تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن سایر معانی: تکاندن، گلاندن، لاندن، (از نمک پاش و غیره) افشاندن، پاشیدن (همراه ...
کشتارگاه، قتلگاه، تلوتلو خودن، کشتار کردن سایر معانی: پای خود را روی زمین کشیدن و راه رفتن، بصورت جمع کشتارگاه، سلاخی کردن
نزاع، ژولیدگی، ژولیدگی مو، پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن سایر معانی: ژولیده کردن، (گیسو) پریشان کردن، آشفته کردن، آشفتگی (به ویژه موی سر) پریشانی