منفصل سایر معانی: (verb transitive) روانه کردن، مرخص کردن، معاف کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عاری، ازاد، معاف، معاف کردن سایر معانی: مستثنی، بخشوده، مستثنی کردن، بخشودن [حقوق] معاف کردن، مستثنی کردن، بخشیدن، معاف، مستثنی
فروهشته سایر معانی: آزاد، مطلق، مستقل، اختیاری، مختار، مجانی، رایگان، سخاوتمندانه، روا، مجاز، منفصل، رها، بطور مجانی، آزادکردن، ترخیص کردن آزاد، میدانی
فرستاده سایر معانی: زمان گذشته و اسم مفعول: send، ماضی واسم مفعول فعل send، فرستاد