(مطبوعات) سردبیر، سرویراگر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خلبان، رهبر، لیدر، پیلوت، خلبان هواپیما، راننده کشتی، چراغ راهنما، اسباب تنظیم و میزان کردن چیزی، ازمایشی، رهبری کردن، راندن، خلبانی کردن سایر معانی: وابسته به خلبانی، (هواپیما و فضاناو) ران ...
(عامیانه) معاون سرکارگر، نفر دوم، خرده پا، سرپرست فاقد اختیارات کافی، وردست سر عمله، مباشر کارگران
مدیر، سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، مباشر سایر معانی: سرایدار، مستخدم [نساجی] رئیس قسمت
فردی است که به کارگردان و تهیه کننده در گزینش بازیگران یاری رسانده و مطابق نظر آنها جستجویی انجام میدهد. [فرهنگ اصطلاحات سینمایی]
فرهنگ واژههای آزاد
راهنمایی که حاوی سلسلهاطلاعات اقتصادی، مقررات بازرگانی داخلی و خارجی، قوانین گمرکی و عوارض گوناگون واردات و صادرات است [علوم کتابداری و اطلاعرسانی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
راهنمایی که حاوی اطلاعاتی دربارۀ ناشران، از قبیل شمارهتلفن و نشانی است [علوم کتابداری و اطلاعرسانی]
فردی که در کشتیهای سیاحتی مسئول برنامههای سرگرمی و گشتوگذار در ساحل است [گردشگری و جهانگردی]
فردی که طرز بیان کلمات و جملات یا لهجهها را به بازیگر آموزش میدهد [سینما و تلویزیون]
شخصی که بازیگران را برای ایفای نقشهای مختلف انتخاب و به کارگردان یا استودیوی فیلمسازی پیشنهاد میکند [سینما و تلویزیون]
شخصی که رهبری گروه تولید فیلم را بر عهده دارد و معمولا فکر نهفته در فیلم و شکل نهایی اثر از اوست [سینما و تلویزیون]