[آمار] مشتق ولترّا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] مشتق صفرم
شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع، منشعب شدن، شاخه دراوردن، شاخهشاخه شدن، گل و بوته انداختن، مشتق شدن، جوانه زدن، براهجدیدی رفتن سایر معانی: شاخ درخت، برزه، برسم، کنگ، شخ، شاخه آ ...
جعلی، بدلی، تقلیدی سایر معانی: سرمشقی، والوچی، مانشی، مقلد، (هنرمند) تقلید درآر، مقلدانه، مصنوعی، ساختگی، ناسره
فرمولدار [ریاضی]
واژههای مصوب فرهنگستان
ویژگی آنچه از فرایند اشتقاق حاصل شده است [زبانشناسی]
تعمیمی از مفهوم مشتق که در آن به جای حد معمولی، حد تقریبی (approximate limit) به کار برود [ریاضی]
مشتق تابع یکمتغیرۀ حقیقی در نقطۀ مفروض وقتی متغیر مستقل از راست به آن نقطه میل کند [ریاضی]
مشتق تابع یکمتغیره [ریاضی]
مشتق تابع یکمتغیرۀ حقیقی در نقطۀ مفروض وقتی متغیر مستقل از چپ به آن نقطه میل کند [ریاضی]