معنی

شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع، منشعب شدن، شاخه دراوردن، شاخهشاخه شدن، گل و بوته انداختن، مشتق شدن، جوانه زدن، براهجدیدی رفتن
سایر معانی: شاخ درخت، برزه، برسم، کنگ، شخ، شاخه آوردن، به شاخه بخش شدن، شاخه شاخه منشعب شدن، به چند شاخه تقسیم شدن، شاخه ی رود یا نهر، شاخابه، ریزابه، دریا شاخه، شاخه ی علمی، شاخه ای از درخت خانوادگی، (زبان شناسی) عضو خانواده ای از زبان ها، (ادارات و شرکت ها و غیره) شعبه، هر چیز شاخه مانند (مثل شاخ های فرعی گوزن)، رجوع شود به: branch water، (کامپیوتر) جهش، پرش (رجوع شود به: jump)، به بخش دیگری از برنامه رفتن، پرش کردن، (قلاب دوزی) به طرح شاخ و برگ قلاب دوزی کردن، باtheو forth شاخه دراوردن، باfrom مشتق شدن
[عمران و معماری] شاخه - شعبه
[کامپیوتر] انشعاب - دستورالعملی که به کامپیوتر می گوید که به قسمت دیگر برنامه پرش کند . مانند جمله GO TO - انشعاب ؛ شاخه
[برق و الکترونیک] شاخه؛ انشعاب 1. بخشی از شبکه که دارای دو یا چند عنصر دوسر به صورت سری است . 2. محصول به دست آمده از یک مد واپاشی در هسته ای پرتوزا که دارای دو یا چند مد واپاشی است . 3. قطعه خطی که دو گره را به هم یا یک گره را به خودش متصل می کند.4. مجموعه ای از دستور العمل های رایانه ای که بین دو دستورالعمل شرطی متوالی اجرا می شوند. - شاخه، انشعاب
[مهندسی گاز] انشعاب، منشعب کردن
[صنعت] شاخه، شعبه، انشعاب
[ریاضیات] شاخه ای

دیکشنری

شاخه
اسم
branch, chapter, substation, department, arm, offshootشعبه
branch, wing, arm, tributary, limb, bifurcationشاخه
branch, split, tributary, divergence, offshoot, ramificationانشعاب
string, field, thread, series, strand, branchرشته
section, part, sector, department, segment, branchبخش
branch, interest, corollary, offshoot, consequence, secondary matterفرع
horn, antler, branch, ramusشاخ
wand, twig, bequest, sprig, heirloom, branchترکه
فعل
branch, fork, ramify, divaricate, furcateمنشعب شدن
branchشاخه دراوردن
branch, ramifyشاخهشاخه شدن
branchگل و بوته انداختن
derive, branchمشتق شدن
peep, germinate, sprout, bud, nip, branchجوانه زدن
branchبراهجدیدی رفتن

ترجمه آنلاین

شاخه

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.