خوشحال، خوش، محظوظ سایر معانی: بسیار خوشحال، دلشاد، مشعوف، شادمان، شادکام
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسحور سایر معانی: (verb transitive) افسون کردن، سحر کردن، جادو کردن، مسحور شدن، فریفتن، بدام عشق انداختن
مشتعل، پر هیجان، برانگیخته سایر معانی: انگیخته، هیجان زده، شوریده [ریاضیات] برانگیخته، تهییج شده
مسحور سایر معانی: مجذوب کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن، شیفتن، افسون کردن
خوشحال، خوشدل، شاد سایر معانی: شادمان، پر سر و صدا و شادی، خوشحال (gleesome هم می گویند)
سپاسگزارانه، ازروی حق شناسی، شکرگزارانه
خوش سایر معانی: خوشبختانه، باخوشی، مسعودانه
از فرط خوشی از خود بیخود شد، عرش را سیر کرد
هیجان انگیز، دارای شور و شعف سایر معانی: دارای شور و شعف، هیجان انگیز