overjoyed
معنی
از فرط خوشی از خود بیخود شد، عرش را سیر کرد
دیکشنری
خوشحال شدم
فعل
delight, overjoyمحظوظ کردن
overjoyبیش از حد لذت بردن
ترجمه آنلاین
بسیار خوشحال
مترادف
charmed ، delighted ، deliriously happy ، elated ، euphoric ، happy as a clam ، happy as a lark ، joyful ، jubilant ، on cloud nine ، only too happy ، over the moon ، rapturous ، ravished ، thrilled ، tickled pink ، transported