عمل انجام شده سایر معانی: (فرانسه) عمل انجام شده، بی برو برگرد، برگشت ناپذیر، کار شده، ازکار گذشته، pl عمل انجام شده [حقوق] عمل انجام شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چینه، گناه، اشتباه، عیب، نقص، خطا، تقصیر، نا درستی، کاستی، گسله، شکست زمین، حرج، تقصیر کردن، مقصر دانستن سایر معانی: آهو، کمبود، کمداشت، رمژک، مانید، کوتاهی، پرویش، (زمین شناسی) گسله، عیبجوی ...
بطورخالص، خالصانه، بطوراصل یااصلی، درست، بدون ریا
[حقوق] مساعی جمیله، داوری غیر رسمی، وساطت کشور ثالث در حل اختلافات دو کشور
مسلما"، بطور غیرقابل تردید، بى شبهه
کار به خاطر عشق و علاقه (نه به خاطر پول)، کار عشقی
سوء اداره، عمل سوء، معالجه غلط سایر معانی: (پزشکی - جراحی: قصور یا سواستفاده از موقعیت و مقام) تخلف (تخلفات) پزشکی، لغزش (لغزش های) پزشکی، درمان اشتباه، بد درمانی -2 (در رشته های علمی و حرفه ...
سوء استعمال، استعمال بیجا، اسناد غلط سایر معانی: استعمال بیجا، اسناد غلط، سوء استعمال [حقوق] سوء استفاده (از وجوه یا اموال)، کاربرد غلط
اختلاس، دستبرد، حیف و میل [حسابداری] استفاده نادرست [حقوق] سوء استفاده (از وجوه)، اختلاس
بد رفتاری، سوء رفتار سایر معانی: misbehaviour بدرفتاری، جفا [حقوق] رفتار خلاف قانون، سوء رفتار
سوء استعمال، بدکار بردن سایر معانی: (واژه) کاربرد غلط، استعمال غلط، بد کاربرد، سوکاربرد
خود سری سایر معانی: شیطنت بدذاتی، شرارت، نافرمانی، فضولی